دیوارها گلویم را می فشارند

از خانه بیرون زدم

کوچه ها سرد و تاریک بودند

ماشین ها سربراه و انسانها سردرگم

هوا هم دلگیر بود، گاه تند و گاه بی نفس

زباله ها هم همه جا بودند

با هم پرسه می زدیم

من با دل تنگم

آنها با دلتنگی های باد

نمی دانم باد آتشم را فسرد

یا قدم زدن تهیم کرد

به هر حال به خانه برگشتم

و باز ...

(توضیح اینکه اگه می بینید تناسب زمان ارسال و محتوا وجود نداره دلیلش اینه که: قرار بود دیشب این پست رو بزارم که نشد)