پنجره بلاتکلیف بود
نصفه شب بود و برف می بارید
من و چای پشت شیشه بخار میکردیم
و برف کوچه مان را سفید
کوچه و برف یکطرف بودند، من و چای یکطرف
پنجره بلاتکلیف بود
برف بود و برف و صدای ساعت
ردپاهای روی برف، عرق روی پیشانی پنجره و چای
کم کم محو شدند
و من در سکوتی گرم و آرام
..
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۲ ساعت 2:50 توسط وحید نیکوقدم
|
وحید نیکوقدم، نویسنده، سردبیر و تهیه کننده، دانش آموخته رشته های جامعه شناسی گرایش پژوهشگری و دامپزشکی و بدنیا آمده در انتهای بهار 1361