نصفه شب بود و برف می بارید

من و چای پشت شیشه بخار میکردیم

و برف کوچه مان را سفید

کوچه و برف یکطرف بودند، من و چای یکطرف 

پنجره بلاتکلیف بود

برف بود و برف و صدای ساعت

ردپاهای روی برف، عرق روی پیشانی پنجره و چای

کم کم محو شدند

و من در سکوتی گرم و آرام

..